یکی بود و یکی هست

 

یکی بود که بهش خیلی اعتماد داشتم.
یکی بود که خیلی دوسش داشتم.
یکی بود که برام مظهر پاکی بود.
یکی بود که برام مظهر صداقت بود.
یکی بود که برام مظهر عاطفه بود.
یکی بود که مثل یه عضوی از خانوادم بود.
یکی بود که بهش خیلی نزدیک بودم،شاید بیشتر از خودم به خودم.
یکی بود که فکر می کردم توی این دنیا هراسون شده و فکر کردم کمکش می کنم.
یکی بود که فکر می کردم با اینکه کوچیک بود بزرگ بود و با اینکه بزرگ بود محبتی کودکانه داشت.خالص ، صمیمی و بدون هیچ درخواستی.
یکی بود که خودمو توش می دیدم.

اما حالا:
یکی هست، همونی بود اما می خوام هستش نیست بشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد